درخت چای
| ||
|
مثل آدمهای واقعی مثل خاک است، هم پاکند و هم به چشم نمیآیند. خاک مادر طبیعت است و هرچه هست از اوست اما به چشم، نمیآید. مایۀ تمام این طبیعت تماشایی از همه افتادهتر است و زمین خوردۀ من و توست اما به چشم نمیآید. آدمی هم همین است. آدمی که برای بشر مادری کند و زادگاه عشق و فطرت بشری شود گرچه به رشک بیاید اما به چشم نیاید. انگار قرینه تمام طبیعت خشک و تر در روح انسان میگنجد. گویی این همه حال و تحول طبیعی نقشی است پر معنی در پس پرده نقاشی خدا. ابر میبارد و زمین سبز میشود، خورشید میتابد زمین گرم می شود، درخت میروید و زمین نغز میشود، شمع میسوزد شب رنگ میشود. تو گویی هر چه که از خود میگذرد نور میشود و هرچه نور میشود به چشم نمیآید. نور به چشم آمدنی نیست فقط چشم نواز است. فرقی
ندارد فرخی باشی یا عارف قزوینی، میرزاده عشقی باشی یا تقی خان پسیان، اگر عاشق
وطنی شمعی، خورشیدی، خاکی. هر چه حرارت عشقت فزون، زودتر ذوب میشوی، محو میشوی.
محال است شمع باشی نسوزی، محال است بسوزی و بسازی محال است بروی و بمانی. اجر
عاشقی گرچه بهشتی شدن است اما رسمش عیان بودن نیست، مستور بودن است. ستار بودن
است. میآیی و میروی غریب و قریب. چگونه
شعلههای احساس سرزمینمان را فراموش کنیم... به
بهانه بهشتی امروز و به یاد همۀ ستاران
بهشتی...
سیزده
آیان برچسب ها: ستار بهشتی، عارف قزوینی، فرخی یزدی، ایران، [ جمعه 12 آبان 1396 ] [ 08:52 ب.ظ ] [
ا.ش چراغ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |